پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

پارسای خوش اخلاق و لباس نو

امروز صبح که از خواب پاشدی خیلی خوشحال و شاد بودی ، این بود که ما مجدد تصمیم گرفتیم برات تولد بگیریم . البته با لباسهای نو .. داری میگی نمیشه این شمع رو روشن کنین ؟؟ قشنگم از بس این شمع 4 رو روشن کردیم فیتیلش به انتها رسید و دیگه روشن نمیشد. مجبور شدیم یکشمع دیگه برات روشن کنیم. قشنگ من تو اینقدر از داشتن این کیک خوشحال بودی که درنهایت پاها و دستهاتو کردی توش . کی بشه از این کیکها تو دهن خوشگلت بگذارم نازنینم . ...
17 مهر 1391

واکسن 4 ماهگی و پارسای خوش اخلاق

عشق من امروز عصر تصمیم گرفتیم ببریمت پیش دکتر چان مهربون برای تزریق واکسن . قبل از اینکه بریم تو خیلی خوش اخلاق و شاد بودی . داری میگی من دیگه بزرگ شدم میخوام برم واکسن 4 ماهگیم رو بزنم !!! عشق من وقتی بردیمت پیش دکتر، و اون واکسنت رو بهت زد تو درکمال تعجب اصلا گریه نکردی و تازه خیلی هم شاد و خوشحال بودی و وقتی آمدیم توی ماشین خیلی راحت و قشنگ گرفتی خوابیدی . خوشحالم که داری روز به روز عاقل تر و فهمیده تر میشی و میتونی بیشتر و بیشتر از دنیای اطرافت لذت ببری. عزیزم جدیدا یک کار جدید یاد گرفتی ، واونم اینه که وقتی نمیخوای بری بغل بابایی خودت رو میاری به سمت بغل من ، حتی وقتی بابایی تو رو بغل میکنه همش خودت رو به سمت من خم...
17 مهر 1391

تولد چهارماهگی پارسا عسل طلاها

قشنگ ترین فرشته من امروز روز تولد چهارماهگی تو است . من و بابایی از داشتن تو خداررو شکر میکنیم و هر لحظه رشدت برامون هزار تا خاطره داره و سعی میکنیم که تمام اونها رو برات ثبت کنیم تا تو بعدا از خوندن تک تک اونها لذت ببری. نازتو بشم جیگر طلا که لبخند از روی لبات هیچ وقت محو نمیشه اینجا داری میگی من 4ماهم شده چرا برام تولد نمیگیرین؟؟ بعد بابایی سریع رفت و برات یک کیک قشنگ با یک شمع خیلی قشنگ گرفت که عدد 4 بود . با هم کلی ذوق زدیم و برات جشنی فوق العاده برگزار کردیم ، آهنگ خاله ستاره رو که خیلی دوست داری برات گذاشتیم و تو هم باشادی به شمعت که تا حالا ندیده بودی نگاه میکردی . هر کار کردیم که به دوربین نگاه کنی نتونستیم و تو فقط دوس...
17 مهر 1391

دست و پاهای فرشته ما

عزیزم دیشب که بابایی از کلاسش برگشت تو خیلی منتظرش بودی و وقتی دیدیش با خوشحالی رفتی توی بغلش و باهمدیگه کلی بازی کردید. منهم از دست و پای کوچیک و ظریفت درکنار دست بابایی عکس گرفتم تا درآینده ببینی که چه دستای کوچولویی داشتی . ببین که از همون کوچیکی دستهات مو داره حتی روی انگشتهاتم مو داره ، به نظرم در آینده پر از موی سیاه خواهد شد. قربون اون دست کوچولوت بشم عزیزم بعد از کلی بازی وقتی بابایی میگرفتت تو درکمال تعجب یک کار جدید یاد گرفته بودی و دستتو از روی دست بابایی رد میکردی و خودتو به سمت من خم میکردی که یعنی منو بغل کن مامانی ، خیلی برامون جالب بود و مرتب این کار رو تکرار میکردیم و تو هر مرتبه خودتو میاوردی به ...
13 مهر 1391

پدر و پسر

پسر قشنگم امروز صبح که از خواب بیدار شدی کمی ناآروم بودی و همش ناآرومی میکردی وقتی میخوابوندمت بلافاصله بیدار میشدی و گریه میکردی مثل اینکه یک بغل مهربون میخواستی تا توش آروم بگیری . درکمال تعجب وقتی بابایی تو رو گذاشت توی بغلش به خواب رفتی و من هم این لحظه رو که خیلی برام شیرین بود ثبت کردم و برام خیلی زیبا ودوست داشتنی بود. بعد از اینکه تو خوابت برد بابایی هم یک آرامش عجیبی گرفت و خوابش برد. عزیزانم عاشق هر دوتونم و دوستتون دارم. ...
11 مهر 1391

تخت پارک حاج آقا

عزیزم امروز بابابایی رفتیم فروشگاه بزرگ تسکو و برایت یک تخت رنگی رنگی گرفتیم ، کلی ذوق زدیم و خوشحال برگشتیم به خونه ، البته بعد از برگشت به خانه با خبرهای بدی که مربوط به کنسل شدن ارز دانشجویی و افزایش قیمت دلار مواجه شدیم ، تمام مشکلات اینجا قابل تحمله ولی فقط این نوسانات قیمت ارز قابل تحمل نیست و ما رو مرتب شکه میکنه . واقعا پیدا کردن راه حل سخت شده و مرتب باید هر روز به فکر یک راه حل جدید باشیم. ولی با تمام این مشکلات داشتن تو برای ما خیلی لذت بخشه . عزیزم تخت نو مبارک امیدوارم از داشتنش کلی خوشحال بشی و توش شاد و خوشحال باشی. دوستت داریم قد تمام طلاهای دنیا ...
11 مهر 1391

حموم کردن پارسا عسل طلاها

عشق من یکی از کارهای لذت بخش برای من و پدرت بردن تو به حموم است ، از بس کپل مپل شدی همش دلم میخواد بخورمت . توی حموم خیلی شادی و دست و پا میزنی و من و بابایی با کلی زحمت که تو مبادا سر بخوری و ناراحت بشی یا کف بره تو چشمت تو رو میشوریم و بعدش باهات کلی کیف میکنیم و بوسهای خوشمزه تحویل میگیریم. جای همه اونهایی که نیستند تا بوسهای خوشمزه تو رو بخورند خالی داری میگی : آخه چقدر منو میبری حموم ؟؟ از بس بردیم حموم آب جذب کردم؟؟؟ داری میگی : چیه میخوای دست به یقه بشیم ؟؟ اگه حاظری بیا جلو من که آماده ام !!! عشق من خیلی دوستت داریم ، زود بزرگ شو . ...
11 مهر 1391

تن تن بابا

عشق من این عکس مربوط به آخرین روزهای ایران است که تو اتاق خاله منا بودیم . یک روز صبح تو خیلی شیطونی میکردی و وقتی روش شونه من مشغول شیطنت بودی بابایی موهاتو مثل تن تن سیخ کرد و ازت یک عکس گرفت . بابایی و من این عکست رو خیلی دوست داریم و کلی بعد از گرفتنش قربون صدقت شدیم. عشق من خیلی دوستت داریم. ...
11 مهر 1391

آخرین روزهای ایران و دو برادر مهربون که عاشق پارسا هستند

عزیزم این عکس مربوط است به زمانیکه ما داشتیم برای آمدن به مالزی آماده میشدیم ، این دو پسر مهربون هم اگر اغراق نکنم از برادر برای تو مهربونتر بودند و هستند . هر دو شون رو من خیلی دوست دارم و پسر های خوبی هستند که از وقتی تو بدنیا آمدی کلی ازت مراقبت کردند . مثلا وقتی من میرفتم از اتاق بیرون سینا و فرید مراقبت بودند که مبادا گریه کنی و به محض اینکه تو گریه میکردی من رو صدا میزند. تازه سینا برات کلی صدای قورباغه درمیاورد تا وقتی گریه میکنی آروم بشی و اتفاقا این صدا رو که میشندی آروم میشدی و بهش گوش میدادای و او هم با شدت هر چه تمام تر اون صدا رو تکرار میکرد. گاهی که خیلی دلت درد میکرد دیگه با صدای سینا آروم نمیشدی و سینا از بس که از خودش صدای ق...
11 مهر 1391