پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

ننوی اصیل خانواده

عشق من این ننو که میبینی یکی از میراث های باارزش خانواده مادری ات هست و همه بچه های فامیل و حتی خود من هم توی همین ننو بزرگ شدیم ، ما هم سعی کردی تو رو توش آروم کنیم ولی متاسفانه تو زیاد ازش خوشت نیامد ، فکر میکنم باید کمی بزرگتر بشی آخه ننو برات خیلی بزرگه و تو خیلی خیلی کوچولو و هنوز زیاد نمیتونی توش آرامش پیدا کنی . مشکل اینجاست که وقتی هم بزرگتر بشی من ایران نیستم و ننو هم دردسترسم نیست که بتونم تو رو توش بگذارم . شاید تا اون موقع کسی پیدا بشه که ننو رو برامون بیاره. عشق من زودتر خوب بشو تا ما در غربت کمتر اذیت بشیم. دوستت دارم هزار باربیشتر از دیروز ...
4 مهر 1391

کولیک های آزار دهنده

عزیزکم این روزها تو خیلی دل درد میشی معمولا طرف عصر از ساعت 4 ولی بعضی اوقات بقیه روز هم اذیت هستی ، ناراحتی و گریه هات دل من رو کباب میکنه ، دکترت برای دل دردت شربتی داده که پیدا نمیشه ولی بابایی مهربونت تمام شهر رو گشت و 3 تا دونه از این شربت که به نام بایوگایا است رو پیدا کرد این قطره به صورت طبیعی آنزیم هایی که در روده آدم بزرگهاهست رو توی روده کوچولوهایی مثل تو بوجود میاره و به مرور مشکلشون رو حل میکنه . بااینکه این قطره رو به تو میدادیم بازهم تو دل درد میشدی و تنها درمانت راه بردن بر سر شونه و صدای جارو برقی است . برای همین برات صدای جاروبرقی رو ضبط کردیم و هر وقت به جاروبرقی دسترسی نداریم اون صدارو برات پخش میکنیم تا تو آروم بشی ، ...
4 مهر 1391

مهمانی هتل میثاق به مناسبت ورود دو نوه دوست داشتنی

عزیز مامان امروز یک مهمونی خیلی مفصل در هتل میثاق دعوت بودیم که مامان مهین و آقاجون زحمت اون رو کشیده بودند . خیلی مهمانی خوبی بود و تو هم خدا رو شکر از اول تا آخر مهمون خواب بودی و اصلا بیدار نشدی ، تازه کلی همه آمدند بالای سرت و بابایی برد تو رو به تمام مهمونها نشون داد ولی تو همچنان ناز خوابیده بودی و بیدار نشدی . کلی همه برات کادو آورده بودندو ماروشرمنده کردند . دست همشون درد نکنه ، آیلین کوچولو تمام مدت بیدار بود و خودش رو توی دل همه جا کرد کلی همه باهاش بازی میکردند و اون هم شادو خوشحال بود که کلی آدم میبینه . از همینجا میگیم دست مامان مهین و آقا جون درد نکنه که همچین مهمونی قشنگی ترتیب دادند ، و دست مهمونها هم درد نکنه که آمدند وکلی ب...
4 مهر 1391

عکس مامان مهین و آقاجون با دو نوه دوست داشتنی شون

ای قشنگ ترین این عکس رو بعد از مراسم حموم رفتنت ، وقتی آیلین کوچولو به همراه مامان و بابای مهربونش برای دیدنت آمدند گرفتیم . میبینی که چقدر مامان مهین و آقاجون خوشحالند ، امیدوارم همیشه لبخند برروی لبانشون جاری باشه . عمو ایمان و خاله فردانه و آیلین کوچولو برات یک شمایل قشنگ هدیه آوردند و ما رو حسابی شرمنده کردند. این هم اولین دیدار تو با دختر عموی نازت است . امیدوارم بتونیم همدیگر رو زود به زود ببینیم. ...
4 مهر 1391

رفتن به خانه

نفس خوش بوی من بعداز دو روز که روز اول به خاطر فشار بالای من مجبور به تحمل بیمارستان شدیم و روز دوم که تو متولد شدی ، امروز برگشتیم به خونه ، تو توی ماشین راحت خوابیدی و وقتی گذاشتیمت توی تخت خودت خیلی قشنگ خوابیدی ، اینقدر راحت خوابیدی که من بهت حسودیم شد. عشق من کی بشه دیگه لازم نباشه پایین شلوارت رو تا بزنم تا اون پاهاو انگشتهای قشنگ رو ببینم ...
4 مهر 1391

آخرین شام بیرون از منزل

عزیزم این آخرین شامی بودکه با بابایی و تو بیرون از خانه خوردیم ، البته برای من خیلی ساده نبود چون هفته آخری بود که تو با من و درون شکم من بودی و از هفته بعد دیگه خودت به تنهایی میتونستی به هر جا دوست داشتی سرک بکشی و نیازی به وجود من در کنارت نبود . این هفته من خیلی سنگین شده بودم ، با زحمت اینور و اونور میرفتم و پاهام ورم خیلی زیادی داشت. درهر صورت خاطره قشنگی برای ما دو نفر داشت. ...
4 مهر 1391