آخرین شام بیرون از منزل
عزیزم این آخرین شامی بودکه با بابایی و تو بیرون از خانه خوردیم ، البته برای من خیلی ساده نبود چون هفته آخری بود که تو با من و درون شکم من بودی و از هفته بعد دیگه خودت به تنهایی میتونستی به هر جا دوست داشتی سرک بکشی و نیازی به وجود من در کنارت نبود . این هفته من خیلی سنگین شده بودم ، با زحمت اینور و اونور میرفتم و پاهام ورم خیلی زیادی داشت. درهر صورت خاطره قشنگی برای ما دو نفر داشت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی