پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

تعویض مهد کودک و محل جدید مامان لیلا

1392/9/29 7:06
489 بازدید
اشتراک گذاری

پاره تنم

بعد ازاینکه دیدم زیاد برای رفتن به مهد کودکت رغبتی نشان نمیدهی با باباجون تصمیم گرفتیم که مهدکودکت رو عوض کنیم . بالاخره بعد از کلی گشتن یک مهدکودک کولر دار نزدیک دانشگاه پیدا کردیم و فکر میکردم دلیل ناآرامی هات نبودن کولر هست. وقتی میخواستم ببرمت مهد کودک اول باباجون رو گذاشتیم دانشگاه تا بتونم با خیال راحت بیام و درمهد باهات بشینم و تو هم کم کم بامحیطش آشنا بشی ولی به محض اینکه در مهد رو باز کردم و تو سروصدای بچه ها رو شنیدی زدی زیر گریه و محکم منو چسبیدی و ولم نکردی . مربی ها هم که میخواستند تو رو بگیرند حاضر نبودی بری بغلشون. خلاصه بعد از مدتی یکی از مربی ها گفت که رئیس مهد کودک میخواد باهات تماس بگیره و با یکی از گوشی های مربی ها تماس گرفت و با من صحبت کرد . گفت از مهد برو بیرون تا ببینیم این بچه به ما اعتماد میکنه یا نه . بالاخره با هر مشقتی بود تو رو که گریه میکردی دادم توی بغل یکی از مربی ها و خودم آمدم بیرون و رفتم دانشگاه و محل جدیدی که بهم داده بودند رو پیدا کردم و نشستم سر جام ولی هنوز مدتی از کارهام نگذشته بود که از مهد کودک تماس گرفتند که بیا و پارسا رو ببر که گریه میکنه. من هم خودم رو به سرعت رسوندم به مهد و دیدم تو خیس عرق از سرت تا بدنت در حال جیغ و گریه آمدی به سمت من و دیگه حاظر نشدی حتی روی صندلی ماشینت بشینی تا من رانندگی کنم و مثل چسب بهم چسبیدی دیدم اینطوری نمیتونم تا خونه رانندگی کنم رفتیم دانشگاه دنبال باباجون و باهم 3 نفری رفتیم خونه . ولی اون روز اصلا نتونستم درس بخونم ولی باباجون رو فرستادیم برگرده دانشگاه تا به درسهاش برسه و خودمون 2 نفری تا شب کنار هم بودیم و باهم خوابیدیم خوراکی خوردیم و خلاصه مادرو پسر باهم کلی خلوت کردیم.

بعد از این حادثه قرارشد دیگه برگردونمت مهد قبلیت و امروز هم که 2 روزه دوباره میری مهد قبلیت خداروشکر بهتری و نمیدونم توی کار این مربی هات چه سریه که تو رو میتونن نگهداری بکنن و با مهارت تمام به بچه ها میرسن و وقتی هم عصری میرم دنبالت لبخندهای قشنگشون رو بدرقه راهم میکنن و بجز تعریف از تو کاردیگه ای نمیکنن و مرتب میگن پارسا خوب بود و خوب خوابید و اذیت نکرد. تازه امروز بهم میگفتن پارسا توی مهد راه میره و بازی میکنه و امروز برای اولین بار به جای خوابیدن توی نی نی لای لای روی دشک خوابت برده بوده و بنظرشون خیلی خوب بوده که تونستی روی دشک بخوابی. عزیزم خیلی دوستت دارم و از خداوند مهربون میخوام تا کمکت کنه تابه خوبی با مهدت ارتباط برقراربکنی .

 

این هم تصویر مهد جدیدی که گذاشته بودمت ولی متاسفانه دوام نیاوردی . تصویر مهد خودت رو ندارم ولی انشاالله درآینده میگذارم برات .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)