پارسای سحر خیز
فرشته قشنگم
جدیدا ساعت 7-8 شب میخوابی و صبح زود بیدار میشی و خیلی سحر خیزی و ما هر چقدر میخوایم تو لااقل تا ساعت 8 صبح بخوابی نمیشه که نمیشه .
هر روز دیگه از ساعت 6:30 بیدار میشی و من به زحمت بتونم تا 7:30 تو رو توی تخت خودمون نگه دارم و بالاخره مجبورم پاشم و صبحانه آماده کنم و برای تو هم سرلاک درست کنم تا بخوری .
صبحها تا موسیقی خاله ستاره رو برات میگذارم تو خوشحال میشی و ذوق میزنی . گاهی اوقات نیم ساعت آروم هستی و داری با خودت بازی میکنی و حرف میزنی و به خاله ستاره گوش میدی . و بعد که خسته میشی شروع به قرقر میکنی . بعد از اینکه صبحانه رو آماده میکنم و میام به سراعت به زحمت بهت چند قاشق سرلاک بدم و تو بعدش دوباره دلت میخواد بخوابی و ما نمیتونیم زیاد بیدار نگهت داریم.
عزیزم تا بیدار میشی همش دلت میخواد بخوابی و قر میزنی نمیدونم آخه چقدر قرداری چقدر ؟؟؟
در هر صورت ما دوتا که خیلی دوستت داریم و با تمام بیدار خوابیها بازهم دوستت داریم و دلمون برات میره .
این هم عکست از یکی از صبحها که بیدار شدی و هنوز هوا روشن نشده تو بیداری و ما هم مجبوریم بیدار باشیم و از تو مراقبت کنیم.
عزیزم نمیشه لاقل تا وقتی یکم هوا روشنتر میشه صبر کنی تا لااقل چشمهامون جایی رو ببینه !!!
باباجون ممنون با اینکه خوابت میاد ولی منو رها نمیکنی و باهام بازی میکنی تا یکوقت احساس تنهایی نکنم.
عزیزم از وقتی به دنیا آمدی ما نتونستیم تو رو صبح زود خواب ببینیم !!! آخه چرا ؟؟
نمیدونم این رگ کله صبح بیدار شدنت به کی رفته !!!