پارسا فوکول طلاها و داستان خودکفائیش درایستادن !!!
عسل طلای من
امروز وقتی از حموم درآمدی و موهات خشک شد وقتی به موهات برس میکشدیم اینقدر خوشگل شده بودی و موهات حالت گرفته بود که نگو و نپرس موهات رو به سمت بالا شونه کردم و اون وسطش یک پیچی هم خودش خورده بودکه همونجا کم مونده بود پس بیفتم . بس که ناز شده بودی مامانی، اینقدر قربون صدقت رفتم و خوشم آمد که موهات حالت میگیره و صاف نیست !!! آخه وقتی به دنیا آمده بودی موهات صاف بود و اصلا حالت نمی گرفت هر چی هم شونه میکردم درست نمیشد. خلاصه فوکولت که ما رو کشت .
اینم عکسهای قشنگی که همون لحظه باباجون ازت گرفته همراه با شونه ای که به دستت گرفتیش.
بابا جون میگه این عکست شبیه یکی از عکسهای خودش شده که روی مبل نشسته
عشق مامان از دیروز دستت رو به صندلی میگری و با یک حرکت ضرب مانند بلند میشی و میاستی و با کمک مبل خودتو در حالت ایستاده نگه میداری تازه یک دستت رو هم ول میکنی و ما همش میترسیم بیافتی خدای ناکرده ولی خیلی حرفه ای عمل کردی و تا میخوای بیافتی آروم دستت رو میگذاری زمین و با دستهات خودتو کنترل میکنی . زمان ایستادنت هم بیشتر شده و زمانی هم که میخوای تعادلت رو از دست بدی دستهات رو میگذاری زمین و همین باعث میشه که با صورت نخوری زمین.
عشق من کوچکترین ناراحتی و بیماری که پیدامیکنی برای من خیلی سخت و دشواره و اصلا حاضر نیستم یک لحظه ناراحتیت رو ببینم . امیدوارم خدا بهم توان و قدرتش رو بده تا بتونم اون لحظات با آرامش تصمیم بگیرم و کمتر اذیت بشم. عزیزم حاضرم تمام اون دردو بیماری ها رو خودم تحمل کنم تا تو عذابی نکشی .