پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

تولد دو سالگی فرشته زیبای ما

1393/3/17 14:47
652 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم امروز دومین سالی هست که خداوند درچنین روزی تو را به ما داد و لذت داشتن فرزندی چون تو رو به ما چشاند . عزیزم امسال تصمیم گرفتیم در مهد کودکت ودرکنار دوستان هم سن و سالت برات جشن بگیریم و اتفاقا تصمیم خیلی خوبی هم بود و تو هم خیلی خیلی دوست داشتی و وقتی من و باباجون رو با کلی بادکنک دیدی خیلی خوشحال شدی و دائم داشتی ذوق میزدی و از اینور به اونور میدویدی و شاد بودی .

وقتی که کیک و شمع های روش رو دیدی شدیدا خوشحال شدی و مرتب سعی میکردی شمع ها رو فوت کنی انگار کاملا بلد بودی ما هم از اینکه اینقدر خوشحال و شاد میدیدمت خوشحال بودیم.

بعد هم همتون نشستین و از کیک خوشمزه خوردین جالب اینجا بود که خیلی با لذت میخوردی و از مزه کیک کاکائویی خیلی خوشت آمده بود.

روز بعدش هم توی خونه جشن گرفتیم و مثل اینکه همه چیز یادت بود و دوباره شمع فوت کردی و کیک خوردی و شب هم با بابا جون رفتیم پیتزا خوردیم و تو هم خیلی خوشحال بودی. عزیزم شادی های تو برای من و باباجون به اندازه تمام دنیا ارزش داره و ازاینکه لبخندت رو در مهدت میبینیم خوشحالیم و دیگه هیچی برامون مهم نیست.

باید بگم مهدت برات خیلی خوب بوده چون کلی چیزی داری یاد میگیری مثلا غذا های متنوع تری رو میخوری و حتی بیشتر وقتها هم خودت غذا میخوری و قشنگ میشنی پشت میزت و با قاشق و دستهای کوچولوت غذا رو میگذاری توی دهنت. این گام خیلی بزرگیه چون هم تو از خوردن بیشتر لذت میبری و هم ما از اینکه میبینم دیگه خودت میتونی غذا بخوری خوشحالیم. 

دیگه اینکه کلی کلمه جدید هر روز داری به زبون میاری و دیگه از حرف زدن خوشت آمده و داری به حرف میافتی . کلماتی که میگی اینها است.

go (برو) ، توتو ، پیشی ، جوجه ، بالا ، آب ، بی بیپ ، ball (توپ ) ، دستمال ، دَدَر ، بابا ، Yahh (بله ) ،  Hi(سلام ) ،  bye ( خدانگهدار )، بیا و از همه جالب تر اینکه یکی از همکلاسی هات رو به اسم صدا میزنی که اسمش هست آیناز و تنها ایرانی هست که صبحها با هم همکاس هستید...

تحول بعدی اینکه با خواست خودت داریم از پمپرز میگیریمت . از دیروز اعتصاب کردی و دیگه از پمپرز خوشت نمیاد و دیگه از رفتن و نشستن سر توالت فرنگی هم ناراحت نیستی و حتی روی توالت کوچولوی خودت هم کم و بیش میشینی ولی فکر کنم هنوز باید خیلی تلاش کنیم تا تو یاد بگیری و بتونی خودت رو نگه داری . انشالله زودی یاد میگری چون عجیب اینجاست که تو همیشه برای هر تحولی اولین تصمیم رو میگیری مثلا برای اینکه غذای سفره رو بخوری یک دفعه اعتصاب غذا کردی تا تونستی غذای سفره رو بخوری و یا حتی برای از شیر گرفتنت هم همینطور بود خودت خواستی و تونستی . خوشحالم چون وقتی خودت میخوای کاری رو بکنی بهتر و سریعتر به جواب میرسی تا وقتی ما مجبورت میکنیم.

عزیزم به اندازه تمام ستاره ها و کرات و هستی دوستت دارم . بی صبرانه در انتظار روزی هستم که به حرف بیافتی و برام شیرین زبونی کنی. 

پسندها (2)

نظرات (0)