پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

از دست دادن عزیز دیگری که حکم مادر دومم رو داشت...

1392/9/29 7:23
169 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم چند روز پیش باخبر شدم که دختر عموی پدری من که همان ایران خانم منصوری یا بهتره بگم خانم دکتر بنایی هستند دیگه در بین ما نیستند و به آسمانها پرواز کردند.

نمیدونی چقدر از شنیدن این خبر شکه شدم و اشک ریختم ولی چه کنم که اشکهای من و غم و غصه های من انسان شریفی چون او رو زنده نمیکنه و دیگه متاسفانه در بین ما نیست . خیلی دوست داشتم یک بار دیگه ببینمش آخه میدونی موقعی که من در تهران مشغول درس خوندن بودم پیش ایشون زندگی میکردم و از ایشون خیلی چیزها یاد گرفتم . حتی باید بگم مسبب ازدواج من و باباجون هم ایشون بودند و اولین آشنایی ما از نزدیک در منزل ایشون رخ داد. و برای من و باباجون حکم مادری دوم رو داشته و دارند. انسانی پاک درستکار و صادق . صاف و ساده و صمیمی . فردی بودند که با وجود تمام مشکلات کهولت سن سعی میکردند تمام خانواده رو دور هم جمع کنند و صمیمیت رو دربین همه شون بوجود باورند.

یک حس دورنگری و پیش گویی هم داشتند که به راحتی میتونستند راه درست رو بهت نشون بدهند.

عزیزم ای کاش فقط یک بار دیگه میتونستم ببینمشون . ولی حالا شاید آرزوم رو دررویاها و خوابها بتونم ببینم.

خدایا این انسان پاک رو جایی بجز بهشتت نبر .

 

متنی که دخترعزیزشان منظر خانم در فیس بوک به زیبایی نوشتند:

"My mother died. today at 17,20Brussels time. She was surrounded by her five children and one grand son. /She will be missed for her sens of humor , her intuition and clearvoyance."

ترجمش :" مادرم امروز شنبه 26 اکتبر 4 آبان ساعت 17:20 دقیقه به وقت بروکسل درحالی که پنج بچه و یک نوه پسرش دورش حلقه زده بودند فوت کرد. حس شوخ طبعی و دوراندیشیش زبان زد همه بود و به یاد همه خواهد ماند. "
ایران خانم منصوری مادر پیشاهنگی ایران هم هستند . ایشان و همسر عزیزشان آقای دکتربنایی بنیان گذار پیشاهنگی ایران بودند ولی متاسفانه باید بگم با وجود عشق زیادی که به ایران داشتند و اسمشون هم ایران بود نتونستند تا آخر عمر درایران بمونند و در غربت بدن پاکشون دفن خواهد شد. جایی کنار فرزندان عزیزشان.

روحت شاد مادر مهربانم راحت بخواب که دیگر درد نخواهی کشید و به آرامش ابدی رسیدی . خوشحالم که لااقل دیگر بدنت خسته ات رنج دردهایی که داشتی را نخواهد داشت. میبوسمت اگر چه خیلی دور هستی و دستهای سردت رو روی گونه هایم میکشم . اگر کنارم بودی محکم در آغوشم میگرفتمت و هزاران بوسه بر گونه های سردت میزدم . چگونه تحمل کنم که تو را در این سرمای زمستان زیر برف و خاک سرد بدون هیچ پوشش گرمی قرار میدهند . به هیچ عنوان نمیتوانم آن صحنه را ببینم ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)