کارهای جدید پارسا!!!

نفس زندگی ما

این روزها دیگه هر روز یک کار جدید یاد میگیری و دیگه ما مهلت نداریم ثبتشون کنیم.

مثلا خودت وقتی میبینی ما داریم میریم بیرون میری و کالسکت رو میاری و میگی دَدَ یعین منو ببرین بیرون . شبها یا هر وقتی شیر میخوای دست منو میگیری و میگذاری روی اون و میگی ششش یعنی شیر میخوام. جدیدا به دلیل درآمدن دو تا کرسی ات از پائین خیلی بی قراری و اعصاب نداری و میخوای دائما پیش من باشی اگه میرم توی آشپزخونه میدوی و میای و منو به زور هل میدی بیرون تا بیام توی هال و نرم توی آشپزخونه . موندم آخه اون همه کار رو چجوری انجام بدم وقتی تو یک لحظه هم دوری من رو نمیتونی تحمل کنی. امشب که کلا اعصاب نداشتی و همش بهانه میگرفتی و غذا هم درست نخوردی خدا کنه فردا که میخوام برم دانشگاه حالت بهتر شده باشه و باباجون رو اذیت نکنی.

آخه روزدرمیون یکیمون میره دانشگاه و اون یکی از تو مراقبت میکنه تا بتونیم درس بخونیم و کارهامون رو ببریم جلو. و خوشبختانه خیلی بهتره .

دیگه برات بگم که ماشین بازی رو خیلی دوست داری و اگه سر حال باشی شاید ساعت ها میبینم که برای خودت داری ماشین بازی میکنی. جدیدا از کتاب هم خیلی خوشت میاد و میاری تا برات بخونیم و تو هم عکسهاشون رو نگاه میکنی.

از شیطنت هات هم که نگو و نپرس که هر روز یک جات زخمیه و کبوده و هر چی هم که مراقبتیم بازم از پس شیطنت هات برنمیایم و مرتب بایم چهار چشمی مراقبت باشیم تا مبادا بلایی سرت بیاد.

مامان جون برای همه مریض ها دعا کن چون تو دل پاکی داری و میدونم که دعاهات سریع مستجاب میشه.

درضمن باباجمشید هم خیلی بهتر شدن و از آقاجون شنیدیم و هم با خودشون صحبت کردیم و گفتند که با یک عصای معمولی راه میروندو تخت بیمارستان رو هم پس دادند و یکی از تخت های خونه رو ارتفاعش رو بالاتر آودند و روی همون میخوابند . خیلی خوشحالم امیدوارم خداوند همه مریض هارو شفا بده و دل هیچ انسانی رو نشکونه .

آمیم.... یا رب العالمین...

عکس پایین مربوط به روز اولی هست که رفتیم مشهد و تو مشغول شیرین کاری بودی و جمعیتی هم مشغول تماشای کارهای شیرین تو... اون روز باباجمشید و مریم جون ، آقاجون و مامان مهین همشون آمده بودند فرودگاه به استقبال ما یادش بخیر چقدر خوب بود از همشون متشکریم. و میگیم خیلی دوستتون داریم ...