بازی با چیزهای خطرناک و عاقبت آن!!!
نازنینم دیشب وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تا تو بیای و بخوابی ولی همش فرار میکردی و میرفتی پیش بابایی که توی آشپزخونه مشغول درست کردن آب و میوه و غذا بود، که یکباره صدای جیغت در آمد و من دویدم و دیدم داری به شدت گریه میکنی و فندک گاز هم افتاده از دستت روی زمین اول فکر کردم فندک افتاده روی پات و وقتی داشت پاهات رو ماچ میکردم دیدم هی داری دستهات رو بهم نشون میدی و فهمیدم دستهات یک کاری شده . وقتی دست زدم به دستهات فهمیدم که دستهات داغه و بالاخره بعد از بررسی ها فهمیدیم که فندک کنار گاز بوده و داغ شده و تو هم به هوای بازی اون رو برداشتی و دستت سوخته . عزیزم حدود 3-4 ساعتی درگیرت بودیم و هر چی میبردیمت حموم و دستت رو زیر آب میگرفتیم و یخ میاوردیم افاقه نمیکرد و همچنان گریه میکردی و میگفتی دَدَ خلاصه با لباسهای خونه زدم بیرون و تا در خونه باز شد ساکت شدی و دیگه گریه نمیکردی ولی همچنان دستهات میسوخت و به هم میمالوندیشون . خیلی پماد به دستهات زدیم ولی فایده نداشت و تاول زد. دوباره آوردمت خونه تا لباسهام رو عوض کنم و کالسکه ات رو بردارم ولی بازهم تا به خونه رسیدی زدی زیر گریه ولی بالاخره رفتیم بیرون و حدود یکی و دوساعتی بیرون چرخیدیم و گربه ها رو دیدی و کمی هم راه رفتی و بالاخره رضایت دادی که برگردی به خونه و بعد از کمی کارتون نگاه کردن بالاخره ساعت 2 و نیم نیمه شب خوابت برد و دیگه دستهات نمیسوخت و ناراحت نبودی ولی باید بگم تا عمر دارم این خاطره در ذهنم باقی خواهد ماند و یادم خواهد بود که هیچوقت کنار گاز تنهات نگذارم تا خدای ناکرده با گاز و وسایل خطرناک بازی نکنی . یا حتی گاهی میری سراغ کاردها و گاهی کاردهای خیلی تیز رو نشون میکنی و اگر نفهمیم معلوم نیست چه بلایی سر خودت در بیاری.
خلاصه حسابی باید مراقبت باشم و وسایل خطرناک رو از جلوی چشمت بردارم.
این هم عکس دستت که چند تاول خیلی بزرگ زده و حسابی اشکت رو درآورد.