کادوهای 5 ماهگی
عزیزم امروز با بابایی رفتیم فروشگاه جاسکو که لوازم و لباس بچه زیادداره . اولش تو خواب بودی و ما کل فروشگاه رو برای تو دورزدیم و کلی لباس و اسباب بازی برات خریدیم ولی وقتی نوبت خودمون رسید تو بیدار شدی و ما بازحمت تونستیم چند تا تیکه لباس برداریم و اصلا مهلت ندادی که بگردیم و جنسهای خوب رو پیدا کنیم ، خوابت میامد و دلت میخواست هر چه زودتر برگردی خونه و توی تختت بخوابی.
بابای مهربونت اینقدر مجذوب اسباب بازی ها شده بود که کم مونده بود کل فروشگاه رو برات بخره . و من جلوشو میگرفتم . عزیزم ما برات آرزوهای زیادی داریم و با وجود سختیها و مرارتهای زیادی که برای داشتن تو کشیدیم از تو هم انتظار برآورده کردن آرزوهامون رو داریم.
تو باید انسان موفقی بشی ومیدونم که میتونی به آرزوهای ما جامع عمل بپوشونی .
عزیزم این روزها خیلی دندونهات اذیتت میکنن و همش دستهای کپل و نازت توی دهنت هستند. و ماهرچی بهت دندونگیر میدیم یا پستونک میدیم بهت تو هیچکدوم رو زیاد دوست نداری و ترچیح میدی انگشتهات رو مک بزنی.
عسل طلا خیلی دوستت داریم
باش که بودن تو برامون خیلی باارزشه