بازی با چیزهای خطرناک و عاقبت آن!!!
نازنینم دیشب وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تا تو بیای و بخوابی ولی همش فرار میکردی و میرفتی پیش بابایی که توی آشپزخونه مشغول درست کردن آب و میوه و غذا بود، که یکباره صدای جیغت در آمد و من دویدم و دیدم داری به شدت گریه میکنی و فندک گاز هم افتاده از دستت روی زمین اول فکر کردم فندک افتاده روی پات و وقتی داشت پاهات رو ماچ میکردم دیدم هی داری دستهات رو بهم نشون میدی و فهمیدم دستهات یک کاری شده . وقتی دست زدم به دستهات فهمیدم که دستهات داغه و بالاخره بعد از بررسی ها فهمیدیم که فندک کنار گاز بوده و داغ شده و تو هم به هوای بازی اون رو برداشتی و دستت سوخته . عزیزم حدود 3-4 ساعتی درگیرت بودیم و هر چی میبردیمت حموم و دستت رو زیر آب میگرفتیم و یخ میاوردی...
نویسنده :
مامانی و بابایی
13:06