از دست دادن عزیز دیگری که حکم مادر دومم رو داشت...
عزیز دلم چند روز پیش باخبر شدم که دختر عموی پدری من که همان ایران خانم منصوری یا بهتره بگم خانم دکتر بنایی هستند دیگه در بین ما نیستند و به آسمانها پرواز کردند.
نمیدونی چقدر از شنیدن این خبر شکه شدم و اشک ریختم ولی چه کنم که اشکهای من و غم و غصه های من انسان شریفی چون او رو زنده نمیکنه و دیگه متاسفانه در بین ما نیست . خیلی دوست داشتم یک بار دیگه ببینمش آخه میدونی موقعی که من در تهران مشغول درس خوندن بودم پیش ایشون زندگی میکردم و از ایشون خیلی چیزها یاد گرفتم . حتی باید بگم مسبب ازدواج من و باباجون هم ایشون بودند و اولین آشنایی ما از نزدیک در منزل ایشون رخ داد. و برای من و باباجون حکم مادری دوم رو داشته و دارند. انسانی پاک درستکار و صادق . صاف و ساده و صمیمی . فردی بودند که با وجود تمام مشکلات کهولت سن سعی میکردند تمام خانواده رو دور هم جمع کنند و صمیمیت رو دربین همه شون بوجود باورند.
یک حس دورنگری و پیش گویی هم داشتند که به راحتی میتونستند راه درست رو بهت نشون بدهند.
عزیزم ای کاش فقط یک بار دیگه میتونستم ببینمشون . ولی حالا شاید آرزوم رو دررویاها و خوابها بتونم ببینم.
خدایا این انسان پاک رو جایی بجز بهشتت نبر .
متنی که دخترعزیزشان منظر خانم در فیس بوک به زیبایی نوشتند:
"My mother died. today at 17,20Brussels time. She was surrounded by her five children and one grand son. /She will be missed for her sens of humor , her intuition and clearvoyance."
روحت شاد مادر مهربانم راحت بخواب که دیگر درد نخواهی کشید و به آرامش ابدی رسیدی . خوشحالم که لااقل دیگر بدنت خسته ات رنج دردهایی که داشتی را نخواهد داشت. میبوسمت اگر چه خیلی دور هستی و دستهای سردت رو روی گونه هایم میکشم . اگر کنارم بودی محکم در آغوشم میگرفتمت و هزاران بوسه بر گونه های سردت میزدم . چگونه تحمل کنم که تو را در این سرمای زمستان زیر برف و خاک سرد بدون هیچ پوشش گرمی قرار میدهند . به هیچ عنوان نمیتوانم آن صحنه را ببینم ...