پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

مهدکودکت چطوریه

1392/8/16 20:13
257 بازدید
اشتراک گذاری

یکی یک دونه من

دلم برات بگه که توی مهدت چه خبره ...

اول که میبرمت نمیدونی داری میری مهد کودک و همش فکر میکنی داریم میبریمت دَدَ و مرتب توی راه شیرین زبونی میکنی و خوشحالی میکنی و به محض اینکه میرسیم و در مهد کودک رو باز میکنم تو میفهمی و کم کم شروع میکنی به نق نق زدن ولی من با سرعت میرم داخل و اونها هم تو رو سریع میگیرند و من به سرعت میام بیرون تا تو کمتر ناراحتی کنی . چکارکنم عزیزم مجبورم آخه یک روز منتظر وایستادم تا تو بتونی بمونی ولی هر چی وایستادم تو بدتر شدی و بیشتر جیغ میزدی و گریه میکردی بنابراین به این نتیجه رسیدم که به سرعت بیام بیرون بهتره.

توی مهدت یک سری صندلی نی نی لای لای دارند که تو مثل پادشاه ها میری توشون میشینی و دور و بر رو نظاره میکنی هر بار که رفتم دیدم تو توی یکی از اونها نشستی و ساکتی . اولها وسط روز میرفتم و بهت شیر میدادم ولی حالا میرم از پشت پنجره یواشکی نگاهت میکنم و وقتی میبینم که آرومی و مربیت هم به نشانه خوب بودن حالت یک علامت

بهم نشون میده که یعنی تو حالت خوبه و مشکل نداری . من هم خیالم راحت میشه و برمیگردم دانشگاه سر درس و کارهام.

یکی از مربی های مهد کودکت خیلی مهربونه و هوای تمام بچه ها رو یکی یکی داره و دونه دونشون رو دوست داره و بهشون محبت میکنه . جالب اینجاست که تمام بچه ها به دورش حلقه میزنند و اون هم با همه شوخی میکنه و دوستشون داره. هر کدوم از بچه ها خصوصیات مخصوص به خودشون رو دارند بعضی ها خیلی اجتماعی و خون گرم هستند و بعضی ساکت و گوشه گیر هر کدومشون یک فرشته اند که خداوند تمام قدرتش رو توی وجود کوچولوی اونها پنهان کرده .

عزیزم نمیدونی وقتی میری مهدکودک چقدر جات برای من و باباجون خالیه و کمبودت رو احساس میکنیم و به محض اینکه ساعت 4:30 میشه دوتایی با خوشحالی تمام میدویم که تو رو از مهد برداریم و بریم خونه و دور هم باشیم. جدیدا کارهای جالب هم میکنی مثلا برای خودت صحبت میکنی و سعی میکنی هر کلمه ای که از دهن ما خارج میشه رو به نوعی به صورت آوایی تکرار کنی . امشب هم هر تلفنی که گیرت میامد رو برمیداشتی و باهاش کلی حرف میزدی جالب اینجاست که وسطش هم ادای خندیدن رو درمیاوردی و شیرین زبونی میکردی .

از مهد که میای خونه کلی با ماشینهات بازی میکنی و حال تک تکشون رو میپرسی و خوشحالی که بهشون رسیدی . فکر میکنم از وقتی میری مهد اخلاقت توی خونه بهتر هم شده و خیلی با حوصله تر هستی و کمتر حوصلت توی خونه سرمیره.

امیدوارم هر روز از مهدت بیشتر خوشت بیاد و بیشتر دوست داشته باشی بمونی پیش مربیها و دوستانت . درهر صورت فرشته قلب من و باباجون هستی و از هر دو تپش قلبمون یکیش برای تو میزنه . خیلی خیلی دوستت داریم به اندازه تمام ستاره های آسمون....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)