پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

پارسا وکلاسهای من!!!

1391/8/20 5:54
375 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته نازنینم

از زمانیکه آمدیم برای ادامه تحصیل به مالزی و برای دوره دکترا ثبت نام کردیم ، قرار شد وقتی من میرم سر کلاس تو هم بیای دانشگاه و پشت در کلاس با بابایی مهربونها منتظر تموم شدن کلاس من بمونید .

از اون موقع تا حالا چندباری شده که نتونستی تحمل کنی و من مجبور به ترک کلاسم شدم ولی بقیه مواقع خداروشکر تحمل میکنی . یکی از کلاسهایی که دارم زبان مالایی است و استاد مهربونی داره که تورو خیلی دوست داره اسمش مادام سیتی امهر است .

هر روز قبل از اینکه بیاد توی کلاس کمی باتو بازی میکنه و قربون صدقت میره و بعد میره سر کلاس ، گاهی حتی وقتی بابایی رو اذیت میکنی میام میارمت سر کلاس و تو آروم توی بغلم میشینی و آدمهای دوروبر من رو نگاه میکنی و بهشون میخندی.

تمام بچه های سر کلاس باهات دوست شدند و عاشقت . همکاسیهای من از تمام دنیا هستند مثلا نیجریه ، بنگلادش ، پاکستان ، یمن ، عربستان و... یا حتی وطن عزیزمون ایران که همشون خیلی خوب و مهربونند.

عزیزم به نظر من انسانها با وجود رنگها و نژادهای مختلف ، همه مثل همند و میتونند خیلی مهربون باشند ، میتونند شاد و مفید باشند . من همیشه فکر میکردم سیاه پوست ها حتما خشن ترند ولی حالا میتونم بگم که اصلا اینطوری نیست بلکه خیلی خیلی هم مهربونند ، فقط رنگشون رو خداوند مهربون اینطوری آفریده .

درهرصورت انسانها با هم فرقی ندارند .

مادام سیتی مهربون یک روز آمد و بهت گفت عزیزم وقتی تو بزرگ بشی دیگه من رو فراموش میکنی و یادت نمیاد که من کی بودم و ... من هم گفتم نه من از شما عکس میگیرم و توی وب لاگش میگذارم و زمانیکه بزرگ شد یادش میاد و میتونه بفهمه که شما به ما کمک کردید آخه عزیزم این استاد مهربون حاظر شده برای پایان ترم از یکی از ما دونفر جدا امتحان بگیره تا اون یکی دیگه از تو مراقبت کنه و تو رو هم خیلی خیلی دوست داره .

امیدوارم خداوند بهش سلامتی بده و اون جایی که کسی رو نداره کمکش کنه.

با وجود اینکه میدونم فارسی بلد نیست و نمیتونه این مطالبی که براش مینویسم رو بخونه ازش تشکر میکنیم ومیگیم مادام سیتی دوستت داریم .

مادام سیتی مهربونها و پارسا عسل طلاها!!!

عزیزم مادام سیتی هر وقت میاد سر کلاس برای همه کلی میوه میاره و ما با میوه های محلی مالایی آشنا میشیم و میفهمیم چه مزه هایی دارند. تو هم احتمالا بعدا با خوردن شیر اونها با طعم های جدیدشون آشنا میشی .

ببین توی عکس چه عاشقانه بغلت کرده!!!

عزیزم جدیدا فرق غریبه و آشنا رو تشخیص میدی و وقتی یک نفر دیگه غیر از ما دونفر بغلت میکنه میزنی زیر گریه و اشکهات سرازیر میشه . آخه جیگری اینها که نمیخوان بخورنت فقط میخوان بغلت کنن و از بودن تو توی بغلشون لذت ببرند.

برای اینکه وقتی با بابایی مهربونها هستی زیاد اذیت نکنی جدیدا یکی از لباسهای من رو با خودمون میبریم و تو تمام مدتی که من اونجا نیستم اون لباس رو محکم میگری توی بغلت و بوش میکنی و میمالونیش به سرو صورتت و کمتر اذیت میکنی.

آخه عزیزم منکه جای دوری نرفتم یکم تحمل کنی زود برمیگردم و بغلت میکنم . میدونم نبودنم اذیتت میکنه ولی مجبورم برای اینکه زودتر درسم تموم بشه و تو کمتر مجبور باشی توی غربت بمونی برم سر کلاس و درسهام و بخونم تا بتونیم زودتر برگردیم پیش بقیه .

امیدوارم این چند سال اذیت نشی و ما هم بهمون خیلی سخت نگذره وبتونیم درسهامون رو با موفقیت بگذرونیم.

برامون دعا کن !!! میدونم تو هیچ گناهی نداری و خداوند به حرفهای تو زودتر گوش میده....

دوستت داریم عشق مامان و بابا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)