پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

از دست دادن عزیز دیگری که حکم مادر دومم رو داشت...

عزیز دلم چند روز پیش باخبر شدم که دختر عموی پدری من که همان ایران خانم منصوری یا بهتره بگم خانم دکتر بنایی هستند دیگه در بین ما نیستند و به آسمانها پرواز کردند. نمیدونی چقدر از شنیدن این خبر شکه شدم و اشک ریختم ولی چه کنم که اشکهای من و غم و غصه های من انسان شریفی چون او رو زنده نمیکنه و دیگه متاسفانه در بین ما نیست . خیلی دوست داشتم یک بار دیگه ببینمش آخه میدونی موقعی که من در تهران مشغول درس خوندن بودم پیش ایشون زندگی میکردم و از ایشون خیلی چیزها یاد گرفتم . حتی باید بگم مسبب ازدواج من و باباجون هم ایشون بودند و اولین آشنایی ما از نزدیک در منزل ایشون رخ داد. و برای من و باباجون حکم مادری دوم رو داشته و دارند. انسانی پاک درستکار و صادق . ...
29 آذر 1392

کارهای جدید پارسا!!!

نفس زندگی ما این روزها دیگه هر روز یک کار جدید یاد میگیری و دیگه ما مهلت نداریم ثبتشون کنیم. مثلا خودت وقتی میبینی ما داریم میریم بیرون میری و کالسکت رو میاری و میگی دَدَ یعین منو ببرین بیرون . شبها یا هر وقتی شیر میخوای دست منو میگیری و میگذاری روی اون و میگی ششش یعنی شیر میخوام. جدیدا به دلیل درآمدن دو تا کرسی ات از پائین خیلی بی قراری و اعصاب نداری و میخوای دائما پیش من باشی اگه میرم توی آشپزخونه میدوی و میای و منو به زور هل میدی بیرون تا بیام توی هال و نرم توی آشپزخونه . موندم آخه اون همه کار رو چجوری انجام بدم وقتی تو یک لحظه هم دوری من رو نمیتونی تحمل کنی. امشب که کلا اعصاب نداشتی و همش بهانه میگرفتی و غذا هم درست نخوردی خدا کنه فر...
29 آذر 1392

مهد کودک رفتن پارسا

پسر قشنگم بعد از کلی گشتن در اینترنت و کوچه و خیابونها بالاخره برات یک مهدکودک پیدا کردم و امروز صبح بردمت گذاشتمت اونجا ... عزیزم خیلی برام سخت بود که یکدفعه بین یک عالمه فرد غریبه رهات کنم و داشتم از استرس میمردم ولی چه کنم که برای همه ما این کارلازمه تا بتونیم به همه کارهامون برسیم و دیگه لازم نباشه مدت زیادی اینجا اقامت کنیم. پسرم امیدوارم از این مکان جدید خوشت بیاد و به راحتی بهش عادت کنی . عزیز دلم خیلی برام عزیزی و جدا کردنت برام خیلی سخته . سعی کن با من و باباجون همکاری کنی تا بتونیم به کارمون برسیم و زودتر درسمون رو تموم کنیم و برگردیم همگی ایران ... از خدای مهربون میخوام که همراهت باشه و نگذاره بهت خیلی سخت بگذره... ...
29 آذر 1392

فرار از مهد پارسا

پسر قشنگم امروز صبح که بیدار شدیم و درحال آماده شدن بودیم دیدیم تو یک دفعه غیبت زده و رفتی توی اتاق تاریک و با خودت یک بند داری قرقر میکنی و بیرون نمیای حدود یک ربع ساعت توی تاریکی ها بین لباسهایی که برای خشک کردن آویزان بودند ایستاده بودی و هر چی میامدیم و صدات میکردیم نمیامدی بیرون تا اینکه وقتی دوربین رو باباجون آورد تا ازت عکس بگیره به هوای دوربین آمدی بیرون. فکر کنم میخواستی بگی منو نبرین مهد من نیستم و خلاصه خونه رو بیشتر دوست داشتی ... بعد هم که ظهر آمدم تا بهت سری بزنم من رو از پشت در دیدی و خلاصه دردسری شد که نگو و نپرس هر کاری کردم تا توی مهد بمونی نشد و از آخر مجبور شدم با خودم ببرمت دانشگاه تا با بابا جون برگردیم خونه ... دیگ...
29 آذر 1392

شلوغ کردن خونه

شیطون بلای ما این روزها دائم باید خونه رو مرتب کنیم و لوازمی که تو در همه جا پراکنده میکنی رو بگذاریم سر جاهاشون. علاقه خاصی به کابینت های آشپزخانه داری و مرتب تمام لوازم داخلش رو میریزی بیرون و با خودت میاری توی هال و فکر میکنی ماشین هستند و مثل ماشین روز زمین حرکتشون میدی . درهای همه چیز رو یاد گرفتی باز میکنی و خیلی وقتها میام میبینم ای دل غافل در یک چیزی رو بازکردی و محتویاتش رو ریختی روی خودت و فرش یا دوشک روی زمین. خلاصه بهت بگم که ما مرتب باید حواصمون بهت باشه. جدیدا داری چند دندون جدید درمیاری از بالا دو تا آسیا و یک دندون پیش برای همین کمی بیقراری و اذیت میکنی و شبها خوب نمیخوابی ... امیدوارم این دوره دندونهات هم سپری بشه و ...
29 آذر 1392

هتل اسب های طلایی

پسرم پاره تنم امروز با باباجون و عمو روح الله و خاله مهتا رفتیم یک جای بسیار قشنگ به نام هتل اسب های طلایی . تمام هتل با مجسمه های اسبهای بسیار زیبا تزئین شده بود و بسیار مجلل و باشکوه بود . من هم که عاشق اسب هستم و هر جا اسبها باشند من دوست دارم برم و یکی از آرزوهام هم اینه که اسب سواری یاد بگیرم . البته نمیدونم اصلا بتونم یا نه ولی آرزوش رو که میتونم داشته باشم. خلاصه ازت کلی عکس گرفتیم و کلی کیف کردیم.   این هم تصویر سردر هتل که ارابه ای با 4 اسب را نشان میدهن که با سرعت هر چه تمام تر در حال دویدن هستند .             ...
29 آذر 1392

تعویض مهد کودک و محل جدید مامان لیلا

پاره تنم بعد ازاینکه دیدم زیاد برای رفتن به مهد کودکت رغبتی نشان نمیدهی با باباجون تصمیم گرفتیم که مهدکودکت رو عوض کنیم . بالاخره بعد از کلی گشتن یک مهدکودک کولر دار نزدیک دانشگاه پیدا کردیم و فکر میکردم دلیل ناآرامی هات نبودن کولر هست. وقتی میخواستم ببرمت مهد کودک اول باباجون رو گذاشتیم دانشگاه تا بتونم با خیال راحت بیام و درمهد باهات بشینم و تو هم کم کم بامحیطش آشنا بشی ولی به محض اینکه در مهد رو باز کردم و تو سروصدای بچه ها رو شنیدی زدی زیر گریه و محکم منو چسبیدی و ولم نکردی . مربی ها هم که میخواستند تو رو بگیرند حاضر نبودی بری بغلشون. خلاصه بعد از مدتی یکی از مربی ها گفت که رئیس مهد کودک میخواد باهات تماس بگیره و با یکی از گوشی های مرب...
29 آذر 1392

چشم انتظار مهمانان عزیز !!!

پارسای قشنگم خبرهای خوشی برات دارم حدود یک ماه و نیم دیگه 5 نفر مهمان برامون از ایران خواهد آمد و ماهم خیلی خوشحالیم و چشم به انتظار دیدنشون . این مهمانان بابابزرگ و مامان بزرگ و عمو جون و زن عمو جون و دختر عموت هستند که همشون برامون عزیزند و هر دفعه بهشون کلی زحمت دادیم و رفتیم خونه هاشون و ازمون پذیرایی کردند . حالا اونها مهمان ما هستند و ماهم داریم برای آمدنشون تدارک میبینیم و جاهای مختلف و دیدنی رو پیدا میکنیم تا ببریمشون تا لذت ببرند و خاطرات خوبی براشون بجا بمونه . باباجون قصد داره یک ماشین بزرگ برای اون مدت کرایه کنه تا همه توش به راحتی جا بشوند و بتونیم باهم بریم اینور و اونور .   از جمله جاهای دیدنی مالزی: پوتراجایا...
29 آذر 1392

یک سال و نیم گذشت !!!

پسرم امروز که به وب لاگت سر زدم دیدم ای وای بچه من یک سال و نیمش شده امروز و من خبر نداشتم. پارسال این موقع مرتب هر ماه برات جشن تولد میگرفتم و هر ماه حساب چند ماه و چند روزت رو داشتم ولی امسال هم سرم شلوغه و هم اینکه تو کمتر میخوابی و در مدت بیداریت نمیگذاری با کامپیوترم کار کنم. برای همین خیلی وقتها کامپیوترم خاموشه . درهر صورت تولدت مبارک عزیزم تو بهترین هدیه خداوند به من و باباجون هستی و ما باید به خاطر داشتن تو روزی 100 بار از خداوند تشکر کنیم. این هم عکست در پیتزا شورما که هر بار میبریمت به هوای تو سیب زمینی هم سفارش میدیم و یک پیتزا هم برای خودمون که تو شاید یک دونشو بخوری ولی همش رو خودمون دونفری میخوریم و تو به هیچی لب نمیزنی .....
29 آذر 1392