پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

اولین کریسمس عمرت در مالزی

1391/10/5 15:41
461 بازدید
اشتراک گذاری

ای عشق زندگی ما

آدم برفی برات آرزوهای خوب داره !!!

امروز روز تولد حضرت مسیح و جشن کریسمس است که در کشور مالزی جشنهای زیادی برگزار میشود و همه ازامروز برای سال جدید خودشون رو آماده میکنند.

شب کریسمس کنار یک شومینه گرم ویک خونه پر از گرمای عشق و محبت !!!

امشب همه درخت کاج تزئین میکنند و برای هم کادو تهیه میکنند . اعتقاد دارند امشب پاپانوئل برای همشون کادو میاره و توی جورابهاشون میگذاره کادوهای کریسمس !!!

پس امشب هممون باید جورابهامون رو به دیوار آویزون کنیم و منتظر پاپانوئل مهربون بشیم تا برامون کادو بیاره ...

پاپانوئل درحال تقسیم کادوهای شب سال نو!!!

امروز یک خبر خوش برات دارم واون اینه که اینترنتمون رو بابا جون عوض کرد و یک اینترنت بهتر با سرعت فوق العاده بالای فیبر نوری که همراهش میتونیم تلویزیون نگاه کنیم و یک تلفن هم داره که گوشی بی سیم داره و خلاصه خیلی امکانات داره . دیشب هم بابایی از ذوقش تا ساعت 4 صبح داشت با اینترنت کار میکرد و خیلی خوشحال بود . امیدوارم تو هم بتونی به زودی از دیدن تلویزیون و برنامه های قشنگش لذت ببری و بهم بگی مامان برام کارتون بگذار.

امروزبرای تحویل پروپوزالم با بابایی مهربونها به دانشگاه رفتیم و با استادهامون ملاقات کردیم . من با فسقل خودم رفتم پیش استادم و دکتر توفیق هم که خیلی مهربونه و بچه ها روخیلی دوست داره و سوپروایزر من هم هست تا تو رو میبینه کلی باهات صحبت میکنه و باهات دست میده و تو هم براش میخندی .

استادم گفت زمانی که آمدی توی بازوهات بود و وقتی درست رو تموم کنی پارسا درحال دو اینجا رو ترک خواهد کرد. میدونی اینجا بعضی ها خیلی خوب و مهربونن که من یکی از اون خوبها نصیبم شده و اون استاد خیلی خوبمه که با اینکه ایرانی نمیتونه بفهمه ولی اینجا ازش تشکر میکنم و همه اینها رو از وجود فرشته چون تو میدونم که خداوند به خاطر وجود توئه که از من غافل نیست و استاد بسیار خوبی مثل دکتر توفیق رو نصیبم کرده امیدوارم همیشه سالم باشه و خیرش به همه برسه . از خدای مهربون هم ممنونم که دست مهربونش رو از پشتم هیچوقت برنداشته و همیشه مراقبمون بوده و هست.

خلاصه امروز بعد از دانشگاه رفتیم فروشگاه AEON تا اینترنت قبلی رو پس بدیم ما دوتا مجبور شدیم یک جا بشینیم تا بابایی بره و اینترنت رو پس بده . بلاخره با کلی کارهامون تموم شد و ساعت 9 شب رسیدیم خونه خسته و کوفته با اینکه توی حیاط خونه جشن سال نو بود تو خیلی خوابت میامد و ما مجبور شدیم بریم خونه و از جشن صرفنظر کنیم . گاهی میامدم و از پشت پنجره بیرون رو نگاه میکردم مامان و باباها با کوچولوهاشون توی جشن شرکت کرده بودند و کوچولوها مشغول شیطنت بودند ، بعد از مدتی صدای قرعه کشی میامد که داشتن جایزه تقسیم میکردند.

امیدوارم سال خوبی باشه و برای کشور ما هم خبرهای خوش و رونق اقتصادی به باربیاره آخه این روزها اوضاع کشورمون خیلی خرابه و هرروز داره پول ما بی ارزش تر و بی ارزش تر میشه خدا بهمون رحم کنه . امیدوارم هر چه زودتر مشکلات تحریم اقتصادی حل بشه و مملکتمون بتونه مشکلاتش رو به خوبی حل کنه و به مردم کمتر فشار بیاد.

انشالله برای چنین روزی دعا میکنم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)