پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

بازگشت کولیک های آزاردهنده

پسر عزیزم چند روزی است که دوباره دلدردهای تو شروع شده ومثل اون موقع که ایران بودیم مرتب گریه میکنی و بی قراری ولی تنها تفاوتی که با اون موقع داره اینه که زمانی که دل درده ول میکنه اگه کسی بهت لبخند بزنه بهش میخندی میدونی اون موقع است که دل من برات خیلی کباب میشه میگم ببین این بچه چقدر مهربونه در عین اینکه ناراحته ولی سعی میکنه که شادیشو بهت نشون بده ، میدونی فکر میکنم خیلی مهربونی و دلت نمیخواد دیگران برات غصه بخورند. اولین بار که خیلی بی قرار بودی روز کلاس بابایی سه شنبه 2 هفته قبل بود که ما دانشگاه با استادم قرار داشتیم و بعدش هم آمدیم به خونه و بابایی دوباره رفت دانشگاه تو از ساعت 4 تا 9 شب یکسره گریه میکردی و من تلفن هم نداشتم چون بابایی...
29 آذر 1392

یک روز در گنتینگ با پارسای 14 ماهه

عزیزمامان امروز که مصادف شده با تولد 14 ماهگیت با هم رفتیم گنتیگ بنابراین صبح زود بیدار شدیم و لوازم رو جمع کردیم و عازم شدیم. سوار تله کابین شدیم خیلی جای قشنگی بود و سرسبز و پربود از فروشگاه و شهر بازی و جاهای جالب و دیدنی . نهار رفتیم مک دونالد و تو هم از سیب زمینی سرخ کرده هاش خوردی و حسابی کیف کردی . در بخش Indoor Park ماشین برقی سوار شدیم و کل محوطه رو چرخیدیم و تو هم که خیلی خسته شده بودی شیرخوردی و خوابیدی. هوای اونجا اینقدر سرد بود که ژاکت تنت کردم و بردمت بیرون و با گلهای زیبا ازت عکس گرفتم روز پرخاطره ای بود و امیدوارم دوباره بتونم ببرمت اونجا تا بهت خوش بگذره گل من 14 ماهگیت مبارک . شادیهات برای من شادی می...
29 آذر 1392

سفر به تهران و دیدار با آیلین خوشگله

پسر نازنینم امروز بالاخره رسید و ما تونستیم با هم بریم به دیدن خانواده هامون درایران . بعد از کلی سنگین و سبک کردن بارها چمدون ها رو بستیم و تعدادی بسته هم برای ایران از دوست و غیر دوست دریافت کردیم تا به وسیله ما برسد به دست خانواده هاشون ابتدا وارد فرودگاه امام شدیم و بعد از تحویل بار رفتیم منزل عمو ایمان تا عصری انشالله بریم به سمت مشهد. با اینکه نصفه شب رسیده بودیم و حدود ساعت 5 صبح به منزل عمو ایمان رسیدیم آیلین خوشگله بیدار شد و با هم همون موقع مشغول بازی شدید.     عزیزم با هم کلی توپ بازی کردین. و برای یک سالگی آیلین جون که ما پیششون نبودیم با باباجون یک کادوی خیلی قشنگ گرفته بودیم که یک جعبه قطعات چوبی بود...
29 آذر 1392

پارسا و دیدار با نخست وزیر مالزی

عشق من روز عید فطر در مالزی به نام روز Harry Raya Aidel Fitri مشهور است و همه میرن خونه هم و دراین روز بیشتر خانه ها درشون بازه و به اصطلاح Open House دارند. ما هم رفتیم به دیدن نخست وزیر مالزی در کاخ نخست وزیری که در پوترا جایا بود . همه جمع شدیم از خاله مهتا و عمو روح الله و مامان و بابای خاله مهتا تا خاله مینا و آقای جاودانی و عمو مجید. خلاصه با هم رفتیم دیدن نخست وزیر و خیلی چیزها اونجا برام جالب بود از جمله اینکه کسی آدم رو نمیگشت و فقط دم در گفتند چتر رو بگذارید دم در و وقتی میخواستم داخل کاخ عکس بگیرم گفتند عکس نگیرید. همین و بس و در تمام مسیر صفی که بود سعی میکردند ما که بچه کوچیک داریم رو به سمت جلو هدایت کنند تا کمتر اذیت بشیم. ...
29 آذر 1392

شیرینی های پارسا برای مامان مهین و آقاجون ، باباجمشید و مریم جون مهربونها

پسر گلم این روزها حسابی با مامان بزرگ ها و بابا بزرگها بازی میکنی و همشون رو دوست داری. عزیزم عشقی که تو به همه داری بینظیره یعنی پاک پاک ، زلالتر از اون رو ندیدم . به همه لبخند میزنی و براشون شیرین کاری میکنی . دست میزنی و باهاشون بازی میکنی . قایم موشک بازی میکنی و هر از گاهی میپری توی بغل من و گاهی منو بوس میکنی ، بو میکنی و بعضی وقتها هم از شدت هیجانی که بهت دست میده گازم میگیری. پسر قشنگم امیدوارم این لحظات رو بتونم روزی برات حضورا تعریف کنم و تو هم گوش کنی و بهم بگی بازم بگو مامان بازم از کوچکیم بگو دیگه و من بازهم برات تعریف کنم. پسر قشنگم باباجمشید تقریبا هر روز میبرنت توی حیاط و باهات بازی میکنند. یک گربه ملوس هم دارند ک...
29 آذر 1392

کجاها دعوتمون کردند عسل مامان...

پسر قشنگم از وقتی آمدیم ایران خیلی جاها دعوتمون کردند و کلی خونه های نو رفتیم و در شادی هاشون سهیم شدیم. اولین جایی که دعوت شدیم منزل مامان مهین و آقاجون بود که نادیا جون و آقا پدرام و دایی فریدون هم دعوت بودند. تو هم کلی با نادیا جون بازی کردی و شاد بودی منزل جدید زهره جون و آقای حقیقی که از تهران به مشهد آمدند دعوت شدیم که خاله سارا و سینا جون و دایی رضا هم با خانم و بچه هاشون هم دعوت بودند. منزل جدید دایی علی به صرف کله پاچه دعوت شدیم که خیلی هم آنچنانی بود. جدیدا پاتو بالا میاری و اینطوری فکر میکنی میرقصی منزل خاله سارا و سینا جون همگی به صرف یک شام چرب و چیلی که خود خاله سارا جون زحمتش رو کشیده بود دعوت ش...
29 آذر 1392

دومین تولد مامان لیلا و مامان بزرگ مهربونت مامان مهین

سلام پسرم خوشحالم که دومین تولدم با تو رو جشن میگرم . امسال تولد بسیار مجللی داشتم دو تا تولد در دو روز متوالی . اول در منزل بابا جمشید به صورت غافلگیرانه ای همه رو باباجمشید و مریم جون جمع کردند و دایی علی جون یک کیک خوشمزه تهیه کرده بود و باباجمشید هم از مرغ بریان افشین مرغ خریده بودند. خلاصه خیلی من و باباجون رو غافلگیر کردند. روز دوم هم رفتیم خونه مامان مهین و آقا جون که آقاجون باز ما رو غافلگیر کردند و تولد مامان مهین رو هم جشن گرفتیم که اول شهریور هست و خلاصه خیلی خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی شاد بودی. بعد هم مامان مهین برای همه کلاه کاغذی با روزنامه درست کردند و روی سر همه میگذاشتند و تو به محض اینکه کسی کلاه میگذاشت میرفتی طر...
29 آذر 1392