پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

10 ماهگی پسر نازنینم

عزیز نازم دورقمی شدن سنت رو بهت تبریک میگم . امیدوارم یک سالگیت رو برات جشن بگیرم. میدونی وقتی به دنیا آمدی به خودم نمیدیدم که حتی بتونم یک سالگیت رو ببینم ولی خدا روشکر تا حالات رو که دیدم و خدا بهم عمرش رو داده ، امیدوارم بعد از این هم بتونم ازت به خوبی نگهداری کنم و خداوند مهربون در حقم این لطف رو بکنه و بهم توانش رو بده تا بتونم از تو فرشته نازنین خداوند به خوبی پرستاری بکنم. میدونی شیرینم من هر روز از داشتن فرزند سالم چون تو باید سجده شکر بگذارم وقتی میبینم بعضی بچه ها مریضی های لاعلاج دارند و مشکلات حرکتی و ذهنی دارند با خودم میگم خدا به مادرشون چه صبری داده و چقدر سخته که بتونند چنین شرایطی رو سپری کنند. عزیزم سلامتی میوه نای...
19 فروردين 1392

شیک کردنهای پسر ما !!!

عزیزم برای سال نو تنها جایی که داشتیم ، دانشگاه بود که با استادهامون ملاقات کنیم برای همین تو هم رفتی حموم و موهاتو سشوار کشیدی و یک دست لباس خیلی قشنگ که دایی علی و خاله نفیسه برات آورده بودند رو تنت کردم که خیلی ناز شده بودی و بهت میامد. از این فاصله دور ازشون تشکر میکنیم و میگیم دستتون درد نکنه . رسم و رسوم ما ایرانی ها هر جای دنیا بازهم پابرجاست و فراموش نخواهد شد... ...
10 فروردين 1392

پارسا و شبکه تلویزیونی BabyFirst !!!

عزیزم اینجا یک شبکه مخصوص تو داریم که با علاقه تمام ، تمام برنامه های اون رو نگاه میکنی و فکر کنم انگلیسیت خوب بشه با دیدن برنامه های اون. جدیدا علاقه داری از نزدیک بری و دستت رو بهشون بزنی و ببینی میان بیرون تا باهات بازی کنن یا نه . ولی مامانی اینها فقط کارتون هستند . فقط باید نگاهشون کنی . تلویزیون اختصاصی حاج آقا !!! عزیزم دیگه صاحب تلویزیون خونه شدی و ما نمیتونیم ازش هیچ استفاده ای بکنیم مگه خواب باشی که ما بتونیم ازش استفاده کنیم. ...
10 فروردين 1392

بستنی خوردن پارسا جیگری !!

عسل طلا چند باری بهت از بستنی های مکدونالد دادم و تو خیلی دوست داشتی و اگه بهت ندیم کلی ناراحت میشی برای همین هر بار که بستنی میخریم از فروشنده هم برای تو کوچولوی نازنین قاشق میگریم و بهت با قاشق بستنی میدیم . اینقدر با اشتها میخوری که آدم به اشتها میادو دلش میخواد بازم بستنی بخره و بهت بده. به منم بده مامانی دلم آب شد... ...
10 فروردين 1392

پارسای رقاص !!!

عزیزم جدیدا از شنیدون موسیقی و آهنگهایی که به نظرت آشنا میاد کلی ذوق میکنی و عکس العمل نشون میدی مثلا سرسری میکنی و جلو و عقب میری و حتی خودتو به نشونه رقص بالا و پائین میبری و دست میزنی . خلاصه هر جوری که بتونی خوشحالیت رو نشون میدی... امیدوارم در آینده یکی از کسانی بشی که موسیقی دوست دارند و سعی کنی موسیقی یاد بگیری و ساز بنوازی ... دست دست دست دندونهای خوشگلشو!!! عزیزم رقصیدن و شادیهات برای من و بابا جونت یک دنیا شادی به همراه میاره و از داشتنت حسابی لذت میبریم و هر روز بیشتر عاشقت میشیم. دوستت داریم اندازه تمام شادی های دنیا. ...
10 فروردين 1392

ردکردن موانع !!!

عزیز مامان این روزها اینقدر کارهات به سرعت تغییر میکنه و یادگیریت زیاد شده که من مهلت نوشتنشون رو پیدا نمیکنم . امروز یک کار خیلی بامزه یاد گرفتی و اون اینه که از زیر رورکت رد میشی . بااینکه یک صندلی داره که بهت میگیره ولی خودتو خم میکنی و با مهارت از زیرش رد میشی!!! عزیزم دوستت دارم اندازه تمام دنیا !!! ...
26 اسفند 1391

قابلیت های جدید پارسا ی کنجکاو و تیز هوش!!

پسر تیز هوش و کنجکاوم با هوش و کنجکاویت کم کم داری به همه جا سرک میکشی و از همه چیز سر درمیاری علاقه خاصی به زیر میزوصندلی داری . کابل و کامپیوتر هم که یکی از اسباب بازیهات شده و ما مرتب باید حواسمون باشه که خدای ناکرده برق نگیرتت . ببین کجا رفتی مامانی !!! فکر برگشتنش رو هم بکن آخه !!! داری میگی : چه جای جالبیه !!! کلی جاهای جدید داره که تا حالا ندیدم!!! اینم نتیجه جستجو ها که یک پریز برق پیدا کردی اون زیر!!! عسل طلا جدیدا با اسباب بازی هات هم با کنجکاوی برخورد میکنی و کم کم به جای اینکه همش بکنیشون توی دهنت باهاشون بازی میکنی مثلا فهمیدی که این اسباب بازیت که شکل هشت پا هست رو اگه نخش رو بکشی میلرزه و نخ...
26 اسفند 1391

قدردانی از تمام مادرهای دنیا!!!

مادر عزیزم خیلی دوستت دارم از این راه دور روی ماهت و دستان مهربان و خسته ات را میبوسم و محکم در آغوشم میگریمت و میگویم : مادر عزیزم من دراین دنیا بهشتی زیر پاهایت ندیدم تنها چیزی که دیدم آرزوهایی بود که به خاطر من زیر پا گذاشتی تا باشم. ...
21 اسفند 1391

پارسا فوکول طلاها و داستان خودکفائیش درایستادن !!!

عسل طلای من امروز وقتی از حموم درآمدی و موهات خشک شد وقتی به موهات برس میکشدیم اینقدر خوشگل شده بودی و موهات حالت گرفته بود که نگو و نپرس موهات رو به سمت بالا شونه کردم و اون وسطش یک پیچی هم خودش خورده بودکه همونجا کم مونده بود پس بیفتم . بس که ناز شده بودی مامانی، اینقدر قربون صدقت رفتم و خوشم آمد که موهات حالت میگیره و صاف نیست !!! آخه وقتی به دنیا آمده بودی موهات صاف بود و اصلا حالت نمی گرفت هر چی هم شونه میکردم درست نمیشد. خلاصه فوکولت که ما رو کشت . اینم عکسهای قشنگی که همون لحظه باباجون ازت گرفته همراه با شونه ای که به دستت گرفتیش. بابا جون میگه این عکست شبیه یکی از عکسهای خودش شده که روی مبل نشسته عشق مامان از دی...
21 اسفند 1391