پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

باغ وحش ZOO Negara

پارسا جونم از بس دیدیم به حیوانات علاقه مندی و وقتی توی تلویزیون نشونشون میده خوشحالی و کلی ذوق میکنی تصمیم گرفته بودیم ببریمت باغ وحش بنابراین صبح شنبه به قصد رفتن به باغ وحش از خونه زدیم بیرون و بعد از حدود نیم ساعتی رانندگی رسیدیم به مقصد.  حیوانات خیلی زیادی رو دیدی ولی بعضی ها اینقدر فاصله داشتند که فقط من و باباجون میفهمیدیم و تو چیزی نمیتونستی ببینی. خلاصه خیلی بهت خوش گذشت و کلی هم ازت عکس گرفتیم که درادامه خواهم گذاشت. تا عصری هم نخوابیدی ولی وقتی میخواستیم برگردیم به محض اینکه گذاشتمت توی صندلی ماشینت خوابیدی و وقتی رسییدم بیدار شدی.  از حیواناتی مثل بز ، گاو، پنگوئن و پلیکان خیلی خوشت آمده بود. و دوست داشتی بهشون غذا...
14 دی 1392

مخفی شدن در میز تلویزیون

عزیزم یکی از اسباب بازیهات کشوی میز تلویزیون و سیمهای داخل اون هست ولی امشب یک کار جدید یاد گرفته بودی و اون هم مخفی شدن توش بود. درکمال تعجب سعی هم داشتی که کاملا درهاش بسته باشند. اینقدر دوست داشتی اون تو باشی و حتی وقتی میاوردیمت بیرون به شدت گریه میکردی و دلت میخواست اون تو مخفی باشی . درنهایت باباجون با پیچکوشتی درهاش رو باز کرد ولی بازهم ولش نمیکردی و تمام مدت دلت میخواست بازهم باهاش بازی کنی. آخه مامانی این چیزها رو که ما بهت یاد ندادیم که تو از کجا این کارها و بازیهای جدید رو کشف میکنی؟؟؟ ...
13 دی 1392

خاله مینای مهربون

پسرم دیشب با باباجون دلمه کلم پختیم و خیلی بنظرمون خوب شد. برای همین امروز از خاله مینا خواهش کردیم که بیاد و باهم لذت خوردنشون رو بچشیم. روز خیلی خوبی بود چون تو هم سنگ تموم گذاشتی و خیلی خوش اخلاق و خوشجال بودی که مهمون برامون آمده. و تا آخرین لحظه که اینجا بودن نخوابیدی و حتی وقتی رفتیم تا دم در توی کالسکه داشتی غش میکردی ولی مقاومت میکردی و نمیخوابیدی و به محض اینکه رسیدیم خونه خوابیدی . با خاله مینا و همسرشون کلی لگو بازی کردی و تازه تفنگ هم ساختین و تفنگ بازی هم کردین . تا 6 بعدازظهر همش داشتی بازی میکردی و شیطونی .  باقی عکسها در ادامه... ...
7 دی 1392

ذخیره ماشین در لباس

ناز من ،نفس من ،عشق من خیلی بانمک شدی نمیدونم چه کاریت رو بنویسم . ولی از یک کارت خیلی خندمون گرفته بود. یک روز دیدم برای خودت داری اینور اونور میری و خوشحالی ولی لباست پوف کرده و صدا میده دیدم هر چی ماشین بوده کردی توی لباست و خلاصه تا درشون میاوردم دوباره میکردیشون توی لباست . اون روز با بابا کلی به کارت خندیدیم و ازت عکس گرفتیم. ...
6 دی 1392

شب یلدا و مهمانی اون شب

پسر نازنینم ... امشب بلندترین شب ساله و همه دورهم جمع میشوند وقتی ایران بودیم مریم جون و باباجمشید برای این شب کلی تهیه میدیدند و آجیل و میوه میگرفتند ، در ضمن تولد دایی علی هم بود و همه به خاطر این مناسبت شاد بودیم و از کیک های خوشمزه مریم جون میخوردیم و کیف میکردیم. مامان مهین و آقاجون هم برنامه های مفصل دیگری داشتند. هر سال مامان مهین به این مناسبت کلی تدارک میدیدند و سفره شب چله و تزئینات هندوانه و میوه آرایی داشتند و یکی از زیباترین هندوانه هاشون رو برای اون شب میاوردند تا دور هم بخوریم و کیف کنیم. شام خوشمزه و خلاصه مهمانی اعیانی داشتیم. چه روزها و خاطرات قشنگی از این شب دارم و چقدر برام شیرین و دل چسبه یاد کردن ازشون .  ح...
5 دی 1392

کادوهای قشنگ عمو مجید مهربونها

پسر قشنگم دیروز عمو مجید با تلفن بابا جون تماس گرفت و فقط میخواست بدونه که تو کی میای به دانشگاه و وقتی فهمید که چهارشنبه ها میای به دانشگاه برای دیدنت به دانشگاه آمد و با کادوهای قشنگش تو رو غافلگیر کرد . عزیزم اینجا یکی از افرادی که عاشق تو هست و همیشه تا تو رو میبینه با خوشحالی تمام به سمتت میاد و عاشقانه بغلت میکنه همین عمو مجید مهربونه و امروز هم با کادوهای قشنگش ما رو غافلگیر کرد. جالب اینجاست که تو هم از کادوهاش خیلی خوشت آمد و تمام مدت توی دستت بودند و حتی زمانی که داشتی شیر میخوردی اونو محکم توی مشت نازت گرفته بودی و رهاش نمیکردی . یکی از کارهات اینه که از اون به عنوان دندونگیر استفاده میکنی و تمام مدت باهاش داری دندونهاتو میخوا...
29 آذر 1392

بازی کردن های پارسا جیگری!!!

عشق مامان این روزها خیلی شیرین تر شدی و کلی بازی یاد گرفتی مثلا یادگرفتی توپ رو چجوری پرتاب کنی یا قل بدی و باهاش بازی کنی توپی هم که خاله میمنت برات کادو داده رو خیلی خیلی دوست داری و تمام مدت باهاش بازی میکنی از خاله میمنت بابت کادوهای قشنگی که همیشه برات میخره تشکر میکنیم و میگیم خاله جون خیلی دوستت داریم یک فرفره هم داری که هنوز بلد نیستی چطوری فرش بدی ولی من برات فر میدم و تو باتعجب نگاه میکنی و میخوای بگیریش. روروکت رو هم دوست داری بکشی و اینور اونورش کنی و به تمام نقاطش دست بزنی و بازتابش رو ببینی . یکی از بازیهات اینه که بالشت رو که میگذاریم روی پاهات بندازی پایین و کلی ذوق بکنی . وقتی کنار تخت میاستی دوست...
29 آذر 1392

پارسای شیطون بلا!!!

پسرم چند وقتیه که خیلی شیطون بلا شدی و کارهای شیطونی جالب و با مزه ای میکنی و ما هم از بس کارهات بامزه است میمونیم دعوات کنیم یا بهت بخندیم... عسل طلا یک روز سر نهار ساکت بودی ومن و باباجون خوشحال که تو آرومی و داری بازی میکنی با خیال راحت نهارمون رو میخوردیم غافل از اینکه تو تمام جعبه دستمال کاغذی رو خالی میکردی و دونه دونشو پرپر میکردی . اینم عکست که وقتی ما رو دیدی و فهمیدی کارت خراب کاریه برای اینکه ما دعوات نکنیم شروع کردی به خندیدن و خوشحالی کردن و ماهم از خنده هات خندمون گرفته بود و اصلا نتونستیم دعوات کنیم. یکی یک دونه من جدیدا دست به سینه میشینی و حتی پاهاتم رو هم چهارزانو میکنی و خیلی نازو خواستنی میشی!!! عزیز مام...
29 آذر 1392

یازده ماهگی پسر قشنگم و کادوی خوشگل باباجمشید و مریم جون مهربونها!!!

عسل قشنگم یازده ماهگیت مبارک باشه... به مناسبت یازده ماهگیت برای اینکه توی ماشین کمتر آفتاب و گرما اذیتت کنه برات صندلی ماشین خریدیم . البته هدیه مریم جون و بابا جمشید مهربونها بود که چون نمیتونستیم از ایران با خودمون بیاریم از اینجا برات تهیه کردیم تا توی ماشین راحت باشی و گرما کمتر اذیتت کنه... برای دومین بار که گذاشتمت توش در کمال تعجب به خواب عمیقی فرورفتی و حتی با وجود اینکه بعد از رسیدن به مرکز خرید برداشتمت و توی کالسکه گذاشتمت بیدار نشدی و همچنان تمام مدت خرید رو در خواب ناز بودی. خوشگل مامان خیلی ناز و دوست داشتنی هستی من و باباجون خیلی دوستت داریم به اندازه تمام ستاره های آسمون ...
29 آذر 1392